[ گَ ] (اِ) پاکار و پیشکار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (شرفنامه منیری) (مؤید الفضلاء). || سراب و آن شوره زمینی است در صحرا که از دور به آب میماند. (برهان قاطع) (آنندراج) (غیاث اللغات) ( ...
لغتنامه دهخدا
[ گُ لَ / لِ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان پهلوی دژ بخش بانه شهرستان سقز. واقع در ۱۲هزارگزی جنوب خاوری بانه. سکنهٔ آن ۴۰ تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ گُ زِ / زَ یِ هِ کَ رِ / رَ ] (اِخ) دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در ۹هزارگزی جنوب خاوری دژ شاهپور و ۴هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو سنندج به مریوان. کوهستانی و هوا ...
[ گَ تَ / تِ ] (ن مف) کوفته شده باشد. (برهان). غلهٔ کوفته شده. (جهانگیری) (شعوری). صورت صحیح کلمه کویسته است. رجوع به کوبسته و کویسته شود.
[ گَ شَ / شِ ] (اِ) گودوش. گودوشه. گاودوش. گاودوشه. (فرهنگ نظام). بمعنی گویش است که ظرف و انای شیر و ماست باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
[ گُ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه شهرستان سقز. واقع در ۱۸هزارگزی باختر بانه کنار رودخانهٔ بانه. سکنهٔ آن ۵۰ تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ گُ ] (اِخ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان. واقع در ۱۰هزارگزی جنوب خاوری کوزران و ۳هزارگزی جنوب راه فرعی سنجابی محلی به کرمانشاه. دشت و هوای آن سردسیر و سکنهٔ آن ۱۴۰ تن است. آب ...
[ یَ ] (اِ مصغر) گوی کوچک. گوی خرد. گویچه. || تکمهٔ گوی گریبان. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (آنندراج). گوی گریبان و گوی که بر سر ازار بندند. و گوی که بر سر فرج باشد. (بهار عجم) ...
(ص نسبی) منسوب به گوی. به شکل گوی. چون گوی. از گوی، یعنی مدور. مانند گوی. (انجمن آرا) (آنندراج). گرد. (ناظم الاطباء). کروی : سراسر سپهران گویی، و ویژه و پاکند و مرده نمیشوند و همیشه گردن ...
[ گَ لَ ] (اِخ) دهی است از توابع لنکان تنکابن از نواحی ساحلی بحر خزر. (از مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص ۱۰۶).
[ گَ ] (اِ) گب در خراسان و زبان لری بمعنی سخن است. (فرهنگ نظام). کردی گب (سخن، گفتگو)، اشکاشمی گپ ، یودغا گپ ده (مکالمه کردن)، گیلکی گپ زئن (گپ زدن، سخن گفتن)، تهرانی گپ (سخن، گفتگو). ...
[ گَ شَ ] (اِ) سخن بیهوده و بی معنی و سخن لاطایل. (ناظم الاطباء).