معنی

[ یَ ] (اِ مصغر) گوی کوچک. گوی خرد. گویچه. || تکمهٔ گوی گریبان. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (آنندراج). گوی گریبان و گوی که بر سر ازار بندند. و گوی که بر سر فرج باشد. (بهار عجم) (آنندراج): سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون هر نطفهٔ افسرده که جست از کمر تو. سنایی (از بهار عجم). دُجَة؛ گویک پیراهن. قُعموط؛ گویک گوی گردانک. و قُعموطَة؛ گویک. (منتهی الارب). || زهدان رحم را و زه نطفه را گویند. (بهار عجم) (آنندراج). || گلوله ای که جعل گرداند و آن سرگین چهارپایان باشد: دحروجة؛ گویک گوه گردان. (منتهی الارب).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.