[ گُ نَ نْ دَ / دِ ] (نف) جای دهنده چیزی را در چیزی. رجوع به گنجاندن و گنجانیدن شود.
لغتنامه دهخدا
[ گُ دَ ] (مص) گنجیدن کنانیدن و گنجیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). گنجاندن. جای دادن. جای دادن در: هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی هنر خویش را بگنجانی.حافظ.
[ گُ یَ / یِ ] (اِمص) گنجایش. (شعوری ج ۲ ورق ۳۲۷) (ناظم الاطباء). گنجا. گنج. (شعوری ایضاً،): تاب آن حسن که بر هفت فلک گنجایه ست جز که آهنگ دل خستهٔ لاغر نکند. مولوی (از شعوری). این کلمه با ...
[ گَ ] (نف مرکب) خزینه دار. (شعوری ج ۲ ص ۲۹۷۲). خزانه دار. (ناظم الاطباء). || صاحب گنج. متمول. غنی : همه کدخدایند مزدور کیست همه گنج دارند گنجور کیست؟فردوسی. سر گنجداران پر از بیم گش ...
[ گَ ] (اِ مرکب) جای نگه داشتن گنج. (آنندراج). خزانه. مخزن. گنجینه. (ناظم الاطباء): از آن گنجدان کآن همه گنج داشت نه خود برگرفت و نه کس را گذاشت. نظامی. برون رفت وز آن گنجدان رخت بست بد ...
[ گَ جَ ] (اِ) سرخی و غازه ای باشد که زنان بر روی مالند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گنجار شود.
[ گَ ] (حامص مرکب) افشانی گنج و زر. (ناظم الاطباء). گنج افشانی. گنج پراکنی.
[ گُ جِ کِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) جانوری است که آن را در هند طوطی خوانند. (آنندراج): آن شهباز منم منم گوی توئی وین گنجشک توئی توئی گوی منم. مسیح کاشی (از آنندراج).
[ گُ جِ دِ ] (ص مرکب، اِ مرکب) مجازاً ترسو. بزدل. کم زهره. کم جرأت.
[ گُ جِ ] (ص مرکب، اِ مرکب) لب روزی. تنگ روزی. کردی خوردی. کم روزی.
[ گُ جِ زَ ] (ص مرکب، اِ مرکب) در تداول عوام، به معنی بنجشگ زوان است. رجوع به بنجشگ زوان و زبان گنجشک شود.
[ گُ جِ زَ نَ ] (اِ مرکب) رجوع به بنجشک زوان شود.