(اِخ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت ۱۹۲۶۰۰ گز از خاش.
لغتنامه دهخدا
(اِ مرکب) (از: آب +ریس، ریشهٔ کلمهٔ ارز و رُز به معنی برنج) آشام. آشاب. آب چلو.
[ بَ ] (اِ) جزو درونی پوست ترنج و بادرنگ و امثال آن، که آن را گوشت پوست و پیه پوست نیز گویند. || (ص) زمین آماده شده برای زراعت، ظاهراً مخفف آب بسته.
[ بِ ] (اِخ) اَوِستا: و پارسیان از کتاب آبستا که زردشت آورده است. (مجمل التواریخ). چو اینجا معنی قرآن ندانم روم آنجا که آبستا بخوانم.خاقانی.
[ بِ ] (ص) آبستن : بهار تازه آبستان ببار است چو فردوس برین وقت است و هنگام. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). || (اِ) در این بیت مولوی، آبستان جمع آبست است : درد زه گر رنج آبستان بود بر جنین ...
[ بِ تَ کَ دَ ] (مص مرکب) احبال. (زوزنی). القاح.
[ بِ تَ ] (اِ مرکب) در بعض فرهنگها به معنی آبشتنگاه و خلوت خانه و طهارتخانه و خلاخانه نوشته اند و بیت قریع الدهر را چنانکه برای آبشتنگاه، برای این کلمه نیز شاهد آورده اند.
[ بِ تَ / تِ ] (اِ) آبست. زهدان. رَحِم. || (ص) آبستن. || متملق و چاپلوس. خوشامدگوی. معانی مذکور در فرهنگها برای این کلمه آمده است و شاهدی برای هیچیک یافته نشد، تنها این کلمه در بیت ذی ...
[ سَ ] (اِ مرکب) آبزن.
[ بَ / بِ تَ ] (مص) نهفتن. پنهان کردن.
[ بِ خوا / خا ] (اِ مرکب) آبشخور: التشریع؛ به آبشخوار آوردن. (زوزنی).
[ شَ ] (اِ) خانهٔ کرم پیله. (شمس اللغات). در جای دیگر این لغت دیده نشد و نمیدانم مراد از خانهٔ کرم، تلمبار است یا پیله و بادامه و فیلق. || نوعی ابریشم خشن. لاس.