= آبستن
فرهنگ فارسی عمید
[ بِ ] (اِخ) اَوِستا: و پارسیان از کتاب آبستا که زردشت آورده است. (مجمل التواریخ). چو اینجا معنی قرآن ندانم روم آنجا که آبستا بخوانم.خاقانی.
لغتنامه دهخدا
= آبستن: درد زه گر رنج آبستان بُوَد / بر جنین اشکستن زندان بُوَد (مولوی: ۴۷۴).
[ بِ ] (ص) آبستن : بهار تازه آبستان ببار است چو فردوس برین وقت است و هنگام. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). || (اِ) در این بیت مولوی، آبستان جمع آبست است : درد زه گر رنج آبستان بود بر جنین ...
[ بِ تَ کَ دَ ] (مص مرکب) احبال. (زوزنی). القاح.
[ بِ تَ ] (اِ مرکب) در بعض فرهنگها به معنی آبشتنگاه و خلوت خانه و طهارتخانه و خلاخانه نوشته اند و بیت قریع الدهر را چنانکه برای آبشتنگاه، برای این کلمه نیز شاهد آورده اند.
آغاز بارداری با لانهگزینی (implantation) تخم لقاحیافته (blastocyst) در زهدان [علوم سلامت]
واژههای مصوب فرهنگستان
(بَ تِ) (اِ.) زمین آماده برای کاشت.
فرهنگ فارسی معین
[ بِ تَ / تِ ] (اِ) آبست. زهدان. رَحِم. || (ص) آبستن. || متملق و چاپلوس. خوشامدگوی. معانی مذکور در فرهنگها برای این کلمه آمده است و شاهدی برای هیچیک یافته نشد، تنها این کلمه در بیت ذی ...
[ دِ بِ تَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بادی که درخت را باردار کند. (آنندراج).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.