[ ] (اِخ) بنابه نقل تاریخ بیهقی قلعه ای بوده است در جبال هرات : و نامه ها که از کوتوال کرک آمدی همه عبدوس عرضه کردی. (تاریخ بیهقی). و حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعهٔ کرک برد که ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (ص) مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. (فرهنگ اسدی). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. (برهان). کُرج. کرچ. کپ. (حاشیهٔ برهان چ معین). مُقِفّه. (آنندراج). ...
[ کُ رْ رَ ] (ع اِ) بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ کَ رَ / ک رْ رَ ] (نف مرکب) کرک بازنده. که کرک پرورد همچون کبوتر باز و جز آن. رجوع به کرک شود.
[ کُ وَ ] (ص مرکب) ذوزغب. ذوخمل. پرزدار. (یادداشت مؤلف). دارای کرک. که کرک دارد. کرکناک. پرزناک.
[ کَ ] (اِ) تخم گیاهی است که آن را دوسر گویند و در میان زراعت گندم و جو روید. گرم و خشک است در اول و دوم و محلل ورم خنازیر باشد و شیلم همان است. (برهان). نوعی از غله که دوسر نیز گویند. (ناظم ...
[ کَ ] (اِ) اقحوان. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). بابونج. مقارجه. رجل الدجاجة. بابونک. بابونق. (یادداشت مؤلف). شجرهٔ مریم. بابونهٔ گاوچشم. بابونهٔ گاوی. (فرهنگ فارسی معین). گیا ...
[ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان دودانگهٔ ناحیهٔ هزارجریب مازندران. (از سفرنامهٔ مازندران رابینو ص ۱۲۲ و ترجمهٔ آن ص ۱۶۴).
[ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر. جلگه ای و معتدل است و ۹۴۹ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ کَ کَ ] (اِ) سیاه تَلو. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیاه تَلو شود.
[ کَ کَ ] (ع اِ) غلاف نرهٔ شتر و گاو. (منتهی الارب). غلاف نرهٔ شتر و تکه و گاو. (ناظم الاطباء).
[ کَ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلهٔ شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و سردسیر است و ۱۲۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).