معنی

[ کُ ] (ص) مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. (فرهنگ اسدی). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. (برهان). کُرج. کرچ. کپ. (حاشیهٔ برهان چ معین). مُقِفّه. (آنندراج). ماکیان را گویند که از تخم کردن و بیضه دادن بازمانده باشد. (فرهنگ جهانگیری). مرغ مست بچه برآوردن. مرغ که به جوجه برآوردن آمده است. (یادداشت مؤلف): من به خانه اندر و آن عیسی عطار شما هر دو یک جای نشینیم چو دو مرغ کرک. ابوالعباس. یکی آتش آید هم از سوی ترک بر آتش نشینیم چون مرغ کرک. ؟ (از فرهنگ اسدی). دگر فاضلان ماکیانان کرک نیارند در پیش او خایه داد. سوزنی سمرقندی (از فرهنگ جهانگیری). طفل را نیست بهتر از دایه کرک داند نهفتن خایه.اوحدی.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.