[ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان حسن آباد در بخش حومهٔ شهرستان سنندج. کوهستانی و سردسیر است و ۱۴۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
لغتنامه دهخدا
[ کُ رْ رَ جی ی ] (ع ص) مخنث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
[ کَ رَ ] (ص مرکب، اِ مرکب) ابوالبلم. قایق چی. (یادداشت مؤلف). قایقران. لُتکاچی.
[ کَ رَ کَ / کِ ] (نف مرکب) آنکه کرجی کشد. آنکه طنابی به کمر بندد و به موازات ساحل حرکت کند تا کرجی را برخلاف جریان آب ببرد. (یادداشت مؤلف).
[ کَ رَ ] (اِخ) طایفه ای از طوایف ساکن قزوین که بنابه گفتهٔ صاحب تاریخ گزیده از دودمان ابودلف عجلی بوده اند. (از تاریخ گزیده چ اروپا ج ۱ ص ۸۴۷). این طایفه را دلفیان می گفته اند و ستاره شن ...
[ کَ رَ / کَ رِ / کِ رِ ] (ص) مخفف کرخت که بیحس و بی شعور و بی خبر شده باشد. (برهان) (آنندراج). خدر. بی هوش. (ناظم الاطباء): همیشه تا که بود زیف زشت و دخ نیکو به لفظ لوتره گویان یاوه گوی ...
[ کَ ] (اِخ) نام شهری است. (فهرست شاهنامهٔ ولف): گزیده سپاهی ز گردان کرخ بفرمود تا با کمانهای چرخ.فردوسی.
[ کَ ] (اِخ) کرکا. نام ناحیه ای است که در کتیبهٔ داریوش اول پادشاه هخامنشی آمده و این پادشاه آن را از متصرفات خود دانسته است. جای کرخا بطور دقیق معلوم نیست، گروهی با گرجستان و گروه دیگر ب ...
[ کَ یِ بَ تِ ؟ ] (اِخ) همان شهر کرکوک است و در زمان ساسانیان ملجأ و مرکز عیسویان در شرق بوده است. در نامهٔ شهدای عیسوی ایران مسطور است که از زمان سلطنت بلاش تا سال بیست پادشاهی ش ...
[ کَ یِ ] (اِخ) نامی است که سریانیان به شهر «ایران آسان کرد کواذ» دهند. این شهر را قباد در خوزستان بنا نهاد و غالباً آن را با شهر ایران خوره شاهپور که شاهپور ساسانی پس از خراب کردن شوش و ق ...
[ کَ رَ / کَ رِ / کِ رِ شُ دَ ] (مص مرکب) سِر شدن. بی حس شدن عضوی. خدر شدن. باطل شدن حس لمس اندامی زنده خواه به علاج و خواه بخودی خود به خواب رفتن. کرخ شدن. ضعیف شدن حس. بی حس گردیدن عضوی ...
[ کَ خَ ] (اِخ) آن را نهرالسوس خوانند از کوه الوند همدان برمی خیزد و با آبهای دینور و کولکو و سیلاخور و خرم آباد و کژکی جمع می شود و بر ولایت حویزه می گذرد و با آبهای دزفول و تستر به شطالع ...