نوعی قایق کوچک پارویی یا موتوری؛ زورق.
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ رَ ] (ص مرکب، اِ مرکب) ابوالبلم. قایق چی. (یادداشت مؤلف). قایقران. لُتکاچی.
لغتنامه دهخدا
فردی که کرجی میراند یا به ورزش کرجیرانی میپردازد [ورزش]
واژههای مصوب فرهنگستان
کرجیرانی با یک پارو که آن را با دو دست بهتناوب هر بار در یک سوی کرجی به کار میگیرند [ورزش]
[ کَ رَ کَ / کِ ] (نف مرکب) آنکه کرجی کشد. آنکه طنابی به کمر بندد و به موازات ساحل حرکت کند تا کرجی را برخلاف جریان آب ببرد. (یادداشت مؤلف).
[ کَ رَ ] (اِخ) طایفه ای از طوایف ساکن قزوین که بنابه گفتهٔ صاحب تاریخ گزیده از دودمان ابودلف عجلی بوده اند. (از تاریخ گزیده چ اروپا ج ۱ ص ۸۴۷). این طایفه را دلفیان می گفته اند و ستاره شن ...
[ سِ بَ رَ ] (اِخ) ابن محمد یکی از ادیبان و شاعران حلب است. تألیفات و دیوانی نیکو دارد. او راست: ۱- حلیة العقد البدیع چاپی. و این شرحی است بر بدیع اشعار خود. ۲- شرح الخزرجیة. ۳- شرح همزیة ا ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.