[ کَ رَ / کَ رِ / کِ رِ ] (ص) مخفف کرخت که بیحس و بی شعور و بی خبر شده باشد. (برهان) (آنندراج). خدر. بی هوش. (ناظم الاطباء): همیشه تا که بود زیف زشت و دخ نیکو به لفظ لوتره گویان یاوه گوی ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (اِخ) کرکا. نام ناحیه ای است که در کتیبهٔ داریوش اول پادشاه هخامنشی آمده و این پادشاه آن را از متصرفات خود دانسته است. جای کرخا بطور دقیق معلوم نیست، گروهی با گرجستان و گروه دیگر ب ...
[ کَ یِ بَ تِ ؟ ] (اِخ) همان شهر کرکوک است و در زمان ساسانیان ملجأ و مرکز عیسویان در شرق بوده است. در نامهٔ شهدای عیسوی ایران مسطور است که از زمان سلطنت بلاش تا سال بیست پادشاهی ش ...
[ کَ یِ ] (اِخ) نامی است که سریانیان به شهر «ایران آسان کرد کواذ» دهند. این شهر را قباد در خوزستان بنا نهاد و غالباً آن را با شهر ایران خوره شاهپور که شاهپور ساسانی پس از خراب کردن شوش و ق ...
[ کَ رَ / کَ رِ / کِ رِ شُ دَ ] (مص مرکب) سِر شدن. بی حس شدن عضوی. خدر شدن. باطل شدن حس لمس اندامی زنده خواه به علاج و خواه بخودی خود به خواب رفتن. کرخ شدن. ضعیف شدن حس. بی حس گردیدن عضوی ...
[ کَ خَ ] (اِخ) آن را نهرالسوس خوانند از کوه الوند همدان برمی خیزد و با آبهای دینور و کولکو و سیلاخور و خرم آباد و کژکی جمع می شود و بر ولایت حویزه می گذرد و با آبهای دزفول و تستر به شطالع ...
[ کَ ] (ص نسبی) منسوب به کرخ سامره و چندین جا به این نام هست مانند کرخ بغداد و غیره. (الانساب سمعانی). رجوع به کرخ شود.
[ اَیْ نِ کَ خَ ] (اِخ) خرابه های شهر عهد ساسانیان در خوزستان. بقایای ابنیه و استحکامات نظامی مفصل عهد شاپور دوم ساسانی. در کرانهٔ راست رود کرخه بمسافت تقریبی ۲۶ کیلومتری شمال غربی شوش. در ...
[ شَ کَ ] (اِ مرکب) درختی خاردار و میوه اش سرخ که غرقد نیز گویند. (ناظم الاطباء).
[ شَ کَ / شَ کْ کَ خَ دَ / دِ ] (اِ مرکب) شکرخند. (ناظم الاطباء). به معنی شکرخند است که تبسم باشد. (برهان). تبسم دلپسند را گویند. (انجمن آرا). || تبسم و خندهٔ شکرلبان. (آنندراج). شکرخند. ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.