[ کِ / کَ ] (ع اِ) جامه ای است که از آن پرده سازند یا نهالین که در هودج زیر خود گسترد زن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || هوده و مانند آن که زنان بر وی سوار شوند. (منتهی الارب). مرکبی ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ دَ ] (ع ص) تیره. (منتهی الارب) (آنندراج). کدر. (اقرب الموارد). || (اِمص) تیرگی و کدورت. (ناظم الاطباء).
[ کَ دِ ] (ع ص) شتر بزرگ کوهان با پیه و گوشت. (منتهی الارب). || مرد دارای گوشت و پیه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مؤنث کَدِنَة. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کَدِنات. (اقرب ...
[ کَ دَ ] (ع مص) آلوده شدن لفج شتر. (از منتهی الارب). سیاه شدن لب از چیزی که خورند. لغتی است در کتن. (از اقرب الموارد). رجوع به کتن شود. || چریده شدن شاخهای صلیان و باقی ماندن بیخ آن. (ا ...
[ کِ نَ ] (ع اِ) کوهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
[ کُ دَ ] (اِ) کدنگه. چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). چوبی که گازران جامه بدان کوبند تا پاک شود. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). کدین. کُدینه. ...
[ کُ دَ / دِ ] (اِ) ملازه را گویند و آن تکمه مانندی باشد در انتهای کام. (برهان). ملاز. لهات. (صحاح الفرس). کام. زبان کوچکه. (یادداشت مؤلف): در جهان دیده ای از این جلبی؟ کده ای برمثال خرطوم ...
[ کُ / کَ دْهْ ] (ع اِ) آوازی است که ددان را بدان زجر کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
[ کَ دْوْ ] (ع مص) کُدُوّ. به درنگ برآمدن گیاه زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بد برآمدن کشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ ] (اِخ) قریه ای است شش فرسنگی جنوب شهر داراب. (فارسنامهٔ ناصری).
[ ] (مص مرکب) ظاهراً نوعی از مراسم و تفریحات نوروز بوده است : قومی از دیلم روز نیروز بر عادت خویش بدین ناحیت درآمدند زیرا که معلوم داشتند که در این روز مردم به کدو زدن و لهو و لعب و گوی ب ...
[ کُ ] (ع مص) کَدء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدء شود.