[ ] (اِخ) قریه ای است شش فرسنگی جنوب شهر داراب. (فارسنامهٔ ناصری).
لغتنامه دهخدا
[ ] (مص مرکب) ظاهراً نوعی از مراسم و تفریحات نوروز بوده است : قومی از دیلم روز نیروز بر عادت خویش بدین ناحیت درآمدند زیرا که معلوم داشتند که در این روز مردم به کدو زدن و لهو و لعب و گوی ب ...
[ کُ ] (ع مص) کَدء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدء شود.
(کَ دَ) (اِمر.) دیوار، پی دیوار و عمارت.
فرهنگ فارسی معین
۱. دیوار. ۲. پی دیوار: ز فرع بیش طلب اصل کز برای بنا / درست باید کردن نخست کدواده (شمس فخری: مجمعالفرس: کدواده).
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ ] (اِ مرکب) آش کدو را گویند چه با بمعنی آش است. (برهان) (از آنندراج). آش کدو. (ناظم الاطباء): مستم ز جام روغن و مخمور از پیاز تا بر کنار بزم کدوبا نشسته ام.بسحاق اطعمه. گر بدانی که چ ...
[ کُ ] (ع اِ) جِ کَدح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کدح شود.
(کَ) (اِ.)۱- حمام، گرمابه.۲- جام و پیاله.
[ کُ ] (ع مص) تیره شدن. (منتهی الارب). نقیض صفا. کَدارَة. کُدورَة. کُدُر. کَدَر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مخفف کدورت نیز آمده مثل ضرورت و ضرور و در قاموس کدور را مصدر گفته است ...
تیرگی، رنجیدگی، رنجوری، دلگیری، دلتنگی، تیره شدن
فرهنگ واژههای سره
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.