[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عبدالکریم، ملقب به تاج الدین زاهد اسکندرانی. او راست: تاج العروس. وفات وی به سال ۷۰۹ هـ .ق . بود. و رجوع به ابن عطاءاللََّه شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه بن سعید القرطبی الاشونی. رجوع بروضات ص ۶۴ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه بن صالح بن شیخ بن عمیرة، مکنی به ابوالحسن. یکی از اصحاب ابوالعباس ثعلب. مرزبانی در کتاب المقتبس ذکر او آورده است. و ابن بشران در تاریخ خود گوید که در ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه بن علی بن حسن بن علی بن محمدبن سبع بن سالم بن رفاعة السبعی. فاضلی فقیه و مشهور، متوطن ببلاد هند غالباً. و از اجلهٔ تلامذهٔ شهید و فخرالمحققین. و پدر ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه المعبدی از نسل معبدبن العباس بن عبدالمطلب بن هاشم. یکی از مشاهیر علم نحو و عربیت بمذهب کوفیان. از وجوه و کبار اصحاب ثعلب. و زبیدی ذکر او آورده است. ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد عبدالمعظمی الانصاری، مکنی به ابوالعباس نحوی مکی مالکی که نسب او بسعدبن عبادهٔ انصاری پیوندد. او تلمیذ ابوحیان مشهور است. و احمد مردی بارع و ثقه و مثبت است و در ب ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن علی بن محمدبن محمدبن خاتون العاملی العیناثی، مکنی به ابوالعباس و ملقب بجمال الدین و پدر او محمد شمس الدین لقب داشت. وی از مشاهیر مشایخ اجازات است و شیخ شهید الثا ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن علی بخاری. محدث است و نسبت او به بخار عود است که وی در خانات بخور میکرد.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن علی بغدادی حنفی، مکنی به ابونصر. او راست: فرائض ابی نصر.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن علی یمنی. رجوع به ابن فلیتة ابوالعباس شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عمر، معروف بشهاب الدین خفاجی مصری. از بزرگان علمای دولت آل عثمان است. در ادب و فقه و سایر علوم از افراد عصر خود و از شاگردان علامه ابوالسعود صاحب تفسیر است. ابت ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عمرالعتابی، ملقب بالامام و مکنی به ابوالقاسم. یکی از شُرّاح زیادةالزیادات محمدبن حسن شیبانی است و نیز از اوست: کتاب زیادات و زیادات الزیادات و شرح الجامع الکبیر ...