۱. کسی که چاشت بخورد؛ چاشتخورنده؛ آنکه طعام چاشت بخورد. ۲. کسی که یک بار غذای لذیذی بهرایگان خورده و باز هم به طمع آن باشد.
فرهنگ فارسی عمید
۱. اسبی که موهای سرخوسفید درهمآمیخته داشته باشد. ۲. = کبک: وگر به بلخ زمانی شکار چال کند / بیاکند همه وادیش را به بط و به چال (عماره: ۳۵۹).
۱. چستوچابک؛ جلد؛ زرنگ: آهستهتر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی: ۶۵۲). ۲. [قدیمی] بلند: بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی: لغتنا ...
۱. جنگ؛ جدال؛ مبارزه: بفرمود شه تا دلیران روم / نمایند چالش درآن مرزوبوم (نظامی۵: ۷۹۲). ۲. (اسم) امری که باید برای آن چارهای پیدا شود؛ مسئله. ۳. [قدیمی] رفتار از روی کبر و غرور و ...
۱. کسی که از روی کبر و غرور و نخوت میخرامد. ۲. جنگجو؛ مبارز. ۳. دلیر.
۱. خودنمایی در برابر حریف. ۲. جنگجویی: به چالشگری سوی او راند رخش / بر ابر سیه خنده زد چون درخش (نظامی۵: ۸۰۱).
حوض بزرگی با آب سرد در حمامهای عمومی.
ویژگی کسی که با چالیک بازی میکند: طفلیست سخن گفتن، مردیست خمش کردن / تو رستم چالاکی نی کودک چالیکی (مولوی۲: ۱۰۲۳).
۱. شاعر. ۲. آوازخوان که شعری را با آواز بخواند.
۱. ادرار؛ بول؛ شاش؛ پیشاب. ۲. غایط. ۳. پلیدی.
قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین؛ زنخ. * چانه انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] * چانه جنباندن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] * چانه زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] ۱. بسیار سخن گفتن ...
گودال استوانهایشکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر میکنند: چون ز چاهی میکنی هرروز خاک / عاقبت اندر رسی در آب پاک (مولوی: ۵۲۱). * ...