دلیر؛ پرجرئت؛ پردل؛ دلاور؛ جگردار: پیش از این شاه تو را جنگ نفرمود همی / تا بدید آنکه تو چون پردلی و پرجگری (فرخی: ۳۷۸).
فرهنگ فارسی عمید
۱. پربار؛ پُربَر. ۲. درخت یا زمین که حاصل بسیار بدهد.
آنکه حافظۀ قوی دارد؛ کسی که مطالب بسیار به یاد دارد.
درختچهای خودرو که در بیابانهای گرم اطراف بندرعباس، لار و چابهار میروید و شیرابهای دارد که به کار ساختن کائوچو میخورد.
۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳). ۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار. * پرخاش کردن: (مصدر لازم) ۱. درشتی کردن؛ تند ...
خریدار جنگ؛ جنگاور؛ جنگجو؛ دلیر؛ پرخاشجو: برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).
میدان جنگ؛ جای جنگ و نبرد.
دارای خرج بسیار؛ آنچه هزینۀ بسیار دارد.
۱. کفل؛ سرین. ۲. کفل و ساغری اسب و استر: بور شد چرمهٴ تو از بس خون / که زدش بر پرخش و بر پهلو (مسعودسعد: لغتنامه: پرخش).
۱. سخت خشمناک؛ غضبناک. ۲. پرتوپوتشر.
۱. بریدن شاخههای زاید تاک و سایر درختان؛ پر کاوش. ۲. کندن علفهای هرز از میان کشتزار.
کسی که بسیار غذا بخورد؛ بسیارخوار؛ شکمپرست.