[ پُ ] (ص مرکب) که خار بسیار دارد: تا بگفتاری پربار یکی نخلی چون بفعل آئی پرخار مغیلانی.ناصرخسرو. اِشواک؛ اِشاکة؛ پرخار شدن.
لغتنامه دهخدا
(پَ) (اِ.)۱- ستیزه، پیکار.۲- با سخنان درشت با هم ستیزه کردن.
فرهنگ فارسی معین
۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳). ۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار. * پرخاش کردن: (مصدر لازم) ۱. درشتی کردن؛ تند ...
فرهنگ فارسی عمید
[ پَ ] (اِ) بمعنی خصومت و جنگ و جدال باشد و آنرا بعربی وغا گویند و خصومت زبانی را هم گفته اند. (برهان). جنگ و جلب باشد به سخن و به کردار. (حاشیهٔ فرهنگ اسدی). حرب و جنگ باشد به سخن و به ک ...
خریدار جنگ؛ جنگاور؛ جنگجو؛ دلیر؛ پرخاشجو: برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).
(پَ. کَ دَ) (مص ل.)۱- بحث کردن، منازعه کردن.۲- عتاب کردن، درشتی کردن.
[ پَ ] (نف مرکب)پرخاشجو. پرخاشخر. جنگجوی. جنگجو.تشنهٔ جنگ. نزاع طلب. رزمجو. فتنه جوی. ستیزه جوی. هنگامه طلب. غوغائی. مُعربد. شرس. عربده جو: بصد کاروان اشتر سرخ موی همه هیزم آورد پرخاشجوی.ف ...
[ پَ خَ ] (نف مرکب) جنگجوی. رزم آزما. جنگ آور. جنگی. شجاع. پرخاشجوی. دلیر. جنگجو. نزاع طلب. رزمجو. ستیزه جو. فتنه جو. ستیزه جوی. فتنه جوی. هنگامه طلب. خروس جنگی. غوغائی. معربد. شرس. عربده جو ...
میدان جنگ؛ جای جنگ و نبرد.
ویژگی فردی که پرخاشگری میکند [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.