= افزودن
فرهنگ فارسی عمید
افزاییده؛ زیادشده؛ افزونشده: ارزش افزوده.
فراوانی؛ بسیاری؛ بیشی.
۱. = افساییدن ۲. افساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مارافسای.
تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و الاغ میبندند.
۱. سنگی که با آن کارد و شمشیر را تیز کنند. ۲. افسانه؛ داستان. ۳. ساحر.
نوعی چاپ بهوسیلۀ ماشین مخصوص که در آن ابتدا با فیلم از صفحۀ کتاب یا نقشه عکس میگیرند، بعد آن را روی یک صفحۀ فلزی منعکس میسازند و آن صفحه را با مواد شیمیایی بهصورتی در ...
آنکه پیشهاش افسون کردن و افسون خواندن است؛ کسی که افسون میخواند؛ ساحر؛ جادوگر؛ افسونخوان.
= افشردن
پراکندهکننده.
هر چیز فشرده شده.
آب میوه که آن را با فشار گرفته باشند؛ عصاره.