[ اَ گُ سَ سْ تَ / تِ ] (ن مف مرکب) بی تربیت. خلیع العذار. لاابالی. فسارگسیخته. بی بندوبار. فسارآخته. دهنه سرخود. خودکامه. افسارگسیخته. (یادداشت مؤلف).
لغتنامه دهخدا
(~. گُ تِ) (ص.) گستاخ، بی - پروا، وحشی.
فرهنگ فارسی معین
[ سَ اَ ] (ص مرکب) بی مهار. گسسته مهار. سرخود. بدخوی. (ناظم الاطباء). || بدوضع. (آنندراج). || بدتربیت. (ناظم الاطباء). || نااهل. (آنندراج). || نالایق. ناقابل. || نامقید. (آنندراج ...
[ سَ اَ ] (اِ مرکب) افسار. افسار که به سر اسب و ستور کنند: و سرافسار مرصع و کسوتهای گرانمایه. (راحةالصدور راوندی). و اسب خاصی با سرافسار مرصع بستد و برنشست. (راحةالصدور راوندی). در جمله ت ...
[ اَ ] (نف مرکب) بمعنی مارافسا است که افسونگر مار و مارگیر و مطیع سازندهٔ مار باشد. (برهان). مارافسا. (از ناظم الاطباء). || برآورندهٔ زهر باشد از بدن انسان و حیوان دیگر به زور افسون. (بر ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.