۱. کسی که غم و اندوه بهخود راه بدهد. ۲. یار مهربان و دلسوز که در غم و غصۀ شخص شریک باشد: پیوند عمر بسته بهمویی است هوشدار / غمخوار خویش باش غم روزگار چیست ( ...
فرهنگ فارسی عمید
غمناک؛ غمگین؛ اندوهگین.
اندوهگین؛ غمناک: همه تا کوشد اندرآن کوشد / که دل غمگنی کند شادان (فرخی: ۳۱۳).
غمگین؛ اندوهگین؛ غمزده. * غمی شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] غمگین شدن؛ اندوهناک شدن.
سنگی که بر تیر عصاری میبستند تا دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته شود؛ سنگ عصاری: جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ بر سان زغن ـ هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر / مرگ بفشارد ه ...
صوت طربانگیز؛ آواز خوش؛ سرود.
۱. خواننده؛ آوازخوان. ۲. نوازنده.
جوال؛ تاچه؛ خرجین.
۱. هرچیز پیچیده و گلولهشده. ۲. پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند؛ پنبۀ گلولهشده. ۳. (زیستشناسی) عنکبوت.
کسی که در سرما بهسبب نداشتن پوشاک دست و پای خود را جمع کند و بخوابد؛ غنچهخواب.
۱. آنچه در جنگ بهقهر و غلبه از دشمن بگیرند؛ غنیمت. ۲. دشمن: خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آنسان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی: شاعران بیدیوان: ۵۹۲).
۱. آنچه در جنگ بهزور از دشمن گرفته شود. ۲. آنچه بیرنج و زحمت بهدست آید. * غنیمت داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] = * غنیمت شمردن * غنیمت دانستن: (مصدر متعدی) [مجاز ...