[ غَ ] (اِخ) تخلص «فناری» یکی از دانشمندان بزرگ اسلام. رجوع به فناری شود.
لغتنامه دهخدا
[ غَ ] (اِخ) شاعر عثمانی در قرن دهم هجری، و نام وی محمود است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
[ غَ مْ می ] (اِخ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول که در ۵۲هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و ۱۳هزارگزی شمال باختری ایستگاه راه آهن مازو قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است. ۱۵۰ ...
[ غَ شُ دَ ] (مص مرکب) اندوهناک شدن. غمگین شدن. غمناک گردیدن. اندوه داشتن : ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده دامن بیا به دامن من غلج برفکن .معروفی. غمی شد دل بهمن از کار اوی چو دید آن ب ...
[ غَ ] (ع اِ) عیبی که بصاحب آن نسبت دهند. العیب یشار به الی صاحبه. (اقرب الموارد).
[ غَ زَ ] (ع اِ) عیب. سستی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج). ضعف در خرد و در کار. ما فیه غمیزة؛ یعنی در او جای طعن و جای طمع نیست. (از اقرب الموارد). نقطهٔ ضعف. عیبی که بدان بر کسی بتازند.
[ غَ ] (ع ص، اِ) گیاه که در زیر گیاه خشک برآمده باشد. || شب تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || چیز عزیزالوجود که مردمان تا حال آن را ندیده و عدیل و مثل آن را نشناخته ...
[ غَ ضَ ] (ع اِ) عیب که بفارسی آهو است. یقال: ما فی الامر غمیضة؛ ای عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). غَمیزة. || صاحب منتهی الارب بمعنی گمنامی و خواری نیز آورده است، این معنی ...
[ غَ ] (اِخ) (کراع الـ ...) نام جایی است میان مکه و مدینه. (از معجم البلدان). رجوع به کراع الغمیم شود.
[ غُ مَ ] (اِخ) رودباری است به دیار حنظله. (منتهی الارب). وادیی است در دیار حنظله از بنی تمیم، شبیب بن برصاء گوید: الم تر أن الحی فرق بینهم نوی بین صحراء الغمیم لجوج نوی شطبتهم عن هوانا و ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.