معروف و مشهور میان مردم؛ نامدار؛ نامور؛ نامی.
فرهنگ فارسی عمید
۱. = شُدن ۲. شونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تاشو.
۱. نمایش. ۲. جلوه؛ تظاهر.
گوشت یا هرچیز بریانشده.
۱. نافرمان؛ سرکش. ۲. (صفت) رامنشدنی. ۳. = شارده δ درفارسی در معنای مفرد و جمع هر دو به کار رفته است.
= شوات
۱. چرک بدن. ۲. چرک لباس: اگر شوخ بر جامهٴ من بُوَد / چه باشد دلم از طمع هست پاک (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۸).
۱. شوراب؛ آب شور؛ آبی که نمک داشته باشد و طعمش شور باشد. ۲. اشک چشم.
۱. کسی که مردم را بشوراند. ۲. آنچه کسی را به هیجان بیاورد.
بدبخت؛ تیرهبخت؛ شوریدهبخت؛ شوراختر؛ شورطالع: شوربختان به آرزو خواهند / مقبلان را زوال نعمت و جاه (سعدی: ۶۳).
زمینی که دارای شوره باشد؛ زمین پرشوره که در آن گیاه نروید؛ شورستان؛ شورسان؛ شوربوم.
= شورگز