۱. = شُدن ۲. شونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تاشو.
فرهنگ فارسی عمید
[ شَ / شُو ] (اِ) شب است که عربان لیل خوانند، چه در فارسی بای ابجد و واو بهم تبدیل می یابند. (برهان). بیشتر اهل تبرستان چنین تکلم کنند. (انجمن آرا): چو روچ آیه بگردم گرد گیتی (کویت) چو ش ...
لغتنامه دهخدا
[ شَ / شُو ] (نف مرخم) مخفف شونده، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء).
گوشت یا هرچیز بریانشده.
[ شَ ] (نف) شونده. (ناظم الاطباء).
[ شِ ] (اِ) سختی و گندگی و پینهٔ پوست دست و اعضاء را گویند که به سبب کار کردن بهم رسیده باشد. (برهان). پینه که در دست و پا پیدا شود بواسطهٔ کارهای سخت و تردد بسیار. (رشیدی) (جهانگیری) (انج ...
[ شَ ] (اِخ) جایگاهی است در مکه در پهلوی شعب الصفی و موسوم است به نزاعةالشوا. || نام قریه ای است از قرای صغد (سغد) نزدیک اشتیخن و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان).
[ شَ ءِ ] (ع ص، اِ) جِ شائعة: جاءت الخیل شوائع و شواعی که قلب شوائع است؛ بمعنی متفرق آمدن مرکبهاست. (از تاج العروس) (از نشوءاللغة ص ۱۶). رجوع به شواعی شود.
[ شَ واب ب ] (ع ص، اِ) جِ شابة، به معنی زن جوان. (از منتهی الارب). و رجوع به شابة شود.
[ ] (اِخ) جایی در شمال غربی انارک از نواحی کاشان. (یادداشت مؤلف).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.