[ شُ دَ ] (مص مرکب) تمرد. (لغتنامهٔ مقامات حریری) (زوزنی). عرم. عرامة. عرام. (منتهی الارب). و نیز رجوع به شوخ در همهٔ معانی شود.
لغتنامه دهخدا
اسم: شوخ شنگ (دختر) (فارسی) معنی: نام دختری در رمان تبریز مه آلود
فرهنگ واژگان اسمها
(خُ شَ) (ص مر.) دارای حالت و رفتاری همراه با شادی و شادابی که موجب شادابی بیننده شود.
فرهنگ فارسی معین
[ تَ ] (ص مرکب) دغل، مأخوذ از سنگ کم ترازو داشتن. (غیاث). دغل، زیرا که سنگ کم در ترازو دارد. (آنندراج). مکار و حیله گر. با حیله و مکر. (از ناظم الاطباء).
[ دی دَ / دِ ] (ص مرکب) شوخ چشم. بی شرم. وقح. وقاح. وقیح. بی حیا. (یادداشت مؤلف). گستاخ و بی ادب و هرزه و اوباش. (ناظم الاطباء). چشم دریده : گفت ای خداوند جهان این شوخ دیده را به صدقات گو ...
توانایی درک یا بیان جنبههای طنزآمیز موقعیتها [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ طَ عَ ] (ص مرکب) دلشاد و خوش طبع. (ناظم الاطباء).
[ دَ ] (مص) سبب شوخیدن گشتن و چرکین کردن. (ناظم الاطباء).
[ شَ / شُو خَ ] (اِ) خوشه باشد عموماً اعم از خوشهٔ انگور و خرما و گندم. || خوشهٔ ارزن خصوصاً. (برهان) (آنندراج). || توسکا.
(اِخ) دهی است به سمرقند. (الانساب سمعانی ورق ۳۴۰).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.