= سابری
فرهنگ فارسی عمید
= یبروح
پوشاننده؛ پنهانکننده.
والی؛ حاکم؛ استاندار.
قدح بزرگ شرابخوری که پر از شراب میکردند و بر سر سفره میگذاشتند: چون می خورم به ساتگنی یاد او خورم / وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر (عماره: شاعران بیدیوان: ...
آیینی در میان هندوها که طبق آن زنی که شوهرش میمرد باید خود را در آتشی که برای سوزاندن جسد آماده میشد، میانداخت تا با جسد او بسوزد و خاکستر شود.
به رنگ ساج؛ سیاه؛ تیره؛ تیرهفام: برآمد ساجگون ابری ز روی ساجگون دریا / بخار مرکز خاکی نقاب قبهٴ خضرا (امیرمعزی: ۲۳).
نانی که بر روی ساج پخته میشود.
۱. تهیهشده از چوب ساج. ۲. (اسم، صفت) آنکه چوب ساج بفروشد یا از آن چیزی بسازد.
۱. ناحیه. ۲. فضای خانه. ۳. [قدیمی] حیاط. ۴. [قدیمی] زمینی که سقف نداشته باشد؛ میدان.
۱. ساختهشده. ۲. (اسم مصدر) ساختن. ۳. (اسم) ساختار. ۴. [قدیمی] یراق و زین اسب؛ سازوبرگ. ۵. [قدیمی] سلاح جنگ. * ساختوپاخت: [عامیانه، مجاز] قرارداد نهانی بین دو یا چند تن بر ...
۱. بنا؛ عمارت. ۲. (اسم مصدر) ساختن؛ بنا کردن. ۳. طرز ساخت.