= رایت
فرهنگ فارسی عمید
۱. بیرق؛ پرچم؛ علم. ۲. علامت نصبشده در جایی.
۱. جاسوس. ۲. فرستادهشده از طرف کسی. ۳. آنکه قبل از کاروان یا گروهی برای یافتن جا میرود تا کاروان در آنجا منزل کند.
محبوب؛ معشوق. δ در مورد پسر استفاده میشود.
پروردگار؛ خداوند.
آب انگور، آب انار، گوجهفرنگی، یا میوۀ دیگر که آن را بجوشانند تا غلیظ شود.
= ربع۱
۱. آنچه از چهار جزء تشکیل شده باشد؛ چهارتایی. ۲. (اسم) (ادبی) شعری متشکل از چهار مصراع که مصراع اول و دوم و چهارم آن همقافیه و بر وزن «لا حول و لا قوة الا بالله» باشد و ممکن است مصر ...
پرورشیافتگان.
کسی که چیزی را از جایی میرباید.
عمل رباینده.
پیوستگی؛ بستگی؛ ارتباط.