دادار، خداوند، خدا، پروردگار
فرهنگ واژههای سره
پروردگار؛ خداوند.
فرهنگ فارسی عمید
[ رَ ] (از ع، اِ) لغتی است در رَبّ که گاهی مخفف آید. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغة). لغتی است در رب که از نامهای خداوند تبارک و تعالی باشد. (ناظم الاطباء). در فارسی نیز معمول ...
لغتنامه دهخدا
[ رُ بُ ] (ع حرف) رُبّ. ربما. ربما گاهی رُبُ آمده است. (از متن اللغة) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ رُب ب / رُ ] (از ع، اِ) فشرده و عصاره و آب برخی میوه ها یا گیاهها که اندکی جوشانیده شود تا ستبر و غلیظ گردد چون انار و گوجه و سس و جز آن. عصارهٔ هر چیز که به قوام آورند چون رب انار، رب ب ...
دادار، خداوند
[ رَبْ بِ عَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) احکامیان، هر یک ساعت روز را به یکی از کواکب نسبت کنند و کوکب منسوب الیه رب ساعت آن نامیده میشود. ج، ارباب ساعات. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
[ رَبْ بُلْ اَ ] (اِخ) پروردگار پروردگاران و مراد خدای تبارک و تعالی باشد. (ناظم الاطباء): و چنان دید امیرالمؤمنین... که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت بسوی بازیافت اجر و ثواب از ...
[ رَبْ بُلْ خَ وَ نَ ] (ع اِ مرکب) خدای خورنق. صاحب کاخ خورنق : خاک جادوی مطلقش میخواند خلق رب الخورنقش میخواند.نظامی. رجوع به خورنق شود.
[ رَبْ بُلْ عَ ] (اِخ) صاحب عرش. پروردگار عرش. خدای تعالی : از آن سید که از فرمان رب العرش پیغمبر وصی کردش در آن منزل که منبر بود پالانش. ناصرخسرو.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.