۱. (پزشکی) عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت میگیرد. ۲. [مجاز] دوا؛ دارو. ۳. [مجاز] چاره؛ علاج.
فرهنگ فارسی عمید
۱. بیچارگی؛ ناتوانی؛ عجز. ۲. تنگدستی.
۱. (زیستشناسی) پرندهای آبچر، وحشی، و حلالگوشت با پاهای بلند، گردن دراز، و دم کوتاه که هنگام پرواز در آسمان دستهدسته به شکل مثلث حرکت میکنند؛ کلنگ؛ باتر. ۲. ( ...
۱. پارهکننده. ۲. ویژگی حیوانی که شکار خود را پاره کند و او را با دندان و چنگال خود از هم بدراند.
نصب کردن چیزی در جایی مثل نصب کردن یا جا دادن دانۀ یاقوت یا فیروزه بر روی انگشتر؛ نشاندن؛ جا دادن.
صدای پیاپی درنگ. = دَرنگ
۱. نگریستن؛ نگاه کردن؛ نظرکردن. ۲. [مجاز] دقت کردن.
۱. بااستقامت؛ مقاوم: گو پیلتن گفت جنگی منم / به آوردگه بر درنگی منم (فردوسی: ۲/۸۴). ۲. طولانی. ۳. چیره؛ مسلط. ۴. [قدیمی، مجاز] سست؛ درنگکننده؛ کاهل: درنگی نبودم به راه اندکی / س ...
جود؛ عطا؛ کرم؛ دادودهش.
۱. = درویدن ۲. (اسم مصدر) برش بوتههای جو و گندم یا گیاهان دیگر از روی زمین با داس یا ماشین درو. * درو کردن: (مصدر متعدی) بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درویدن.
کسی که سخن دروغ بگوید؛ دروغگوینده.
= دربان