۱. [مقابلِ گرم] دارای سرمای ملایم و مطبوع: آب خنک. ۲. [عامیانه، مجاز] خجسته؛ خوبوخوش: نیکوبد چون همی بباید مُرد / خنک آن کس که گوی نیکی بُرد (سعدی: ۵۲). ۳. (طب قدیم) دارای ط ...
فرهنگ فارسی عمید
سرود؛ آواز؛ نغمه.
۱. آوازهخوان؛ سرودخوان: بشنو و نیکو شنو نغمهٴ خنیاگران / به پهلوانیسماع به خسروانیطریق (مسعود سعد: ۴۹۷). ۲. نوازنده.
سرشت؛ نهاد؛ طبیعت؛ خُلق. * خو گرفتن (کردن): (مصدر لازم) ۱. انس گرفتن. ۲. عادت کردن.
۱. به خواب رفتن؛ خفتن. ۲. [عامیانه، مجاز] آرام شدن؛ آرام گرفتن. ۳. دراز کشیدن. ۴. [عامیانه، مجاز] بستری بودن. ۵. [عامیانه، مجاز] انباشته شدن. ۶. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل شدن. ۷ ...
۱. هریک از غلام یا نوکرانی که یک خواجه یا رئیس دارند: من و تو هر دو خواجهتاشانیم / بندۀ بارگاه سلطانیم (سعدی: ۱۰۵). ۲. [مجاز] همردیف؛ همقطار.
بانگ گاو، گوساله، و گوسفند.
۱. ذلیل؛ پست؛ حقیر؛ زبون. ۲. [قدیمی] آسان؛ سهل. * خوارخوار: (قید) [قدیمی] بیهوده؛ عبث.
= خارق
سهلانگاری؛ بیمبالاتی: تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری: ۱۱۰).
۱. متقاضی؛ خواهنده؛ خواهان؛ طلبکننده. ۲. واسطه؛ شفیع: بریدند سر زآن تن شاهوار / نه فریادرس بود و نه خواستار (فردوسی: ۲/۳۸۰).
۱. خواستار بودن. ۲. خواستگاری. ۳. حمایت.