بانگ گاو، گوساله، و گوسفند.
فرهنگ فارسی عمید
[ خوا / خا رِ بِ هَ ] (اِخ) نام نقطه ای بوده به بیهق. رجوع شود به غزالی نامه صص ۲۴۵ -۲۷۱ و تاریخ بیهق ص ۱۶۷ و فارسنامهٔ ابن البلخی ص ۱۲۳.
لغتنامه دهخدا
[ خوا / خا تَ ] (مص مرکب) تحقیر کردن. بچیزی نشمردن. پست کردن. بچیزی نگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف). استخفاف. اذلال. (منتهی الارب). تهاون. (تاج المصادر بیهقی): سپهدار کیخسرو آن خوارداشت خرد ر ...
[ خوا / خا تَ ] (مص مرکب) حقیر ساختن. ناچیز کردن. بی اعتبار کردن. (یادداشت بخط مؤلف). || نرم ساختن مو. مرتب کردن مو، چون: فلان آرایشگاه خوب مو را خوار می سازد. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خوا / خا شِ / شُ مَ / مُ دَ / دِ شُ دَ ] (مص مرکب) ناچیز شمرده شدن. بچیز گرفته نشدن. پست بحساب آمدن. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خوا / خا رُ ذَ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) ذلیل. بدبخت. بی قدر. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خوا / خا رُ ذَ گَ دَ ] (مص مرکب) ذلیل کردن. بدبخت کردن. بی قدر کردن. بی اعتبار کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خوا / خا رُ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) نزار. ذلیل. بی قدر. ناچیز. (یادداشت بخط مؤلف). پریشان. تنگدست. (ناظم الاطباء): یکی را برآری بچرخ بلند یکی را کنی خوار و زار و نژند.فردوسی. دانی که چگونه ...
[ خوا / خا رُ سَ بُ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) خفیف. بی قدر. بی ارزش. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خوا / خا پِ تَ ] (مص مرکب) تذلیل. اذلال. استذلال. (یادداشت مؤلف).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.