آسان گردانیدن؛ آسان کردن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. جوجۀ مرغ که تازه از تخمدرآمده و پرهایی شبیه خار دارد؛ سیخپر؛ خارپر. ۲. پرهایی که در ابتدا به شکل خار در تن جوجههای پرندگان میروید.
آشیانۀ پرندگان؛ لانۀ مرغ.
خار؛ خس؛ خلاشه.
۱. بیدار شدن؛ بیداری. ۲. هوشیار شدن؛ هوشیاری.
نقطه؛ خال.
گلولۀ کوچک و توپُر سنگی یا بلوری که کودکان با آن بازی میکنند.
۱. گروهی بازیکن که با یکدیگر در مقابل یک گروه ورزشی دیگر بازی میکنند یا مسابقه میدهند: تیم فوتبال. ۲. گروهی مرکّب از دو نفر یا بیشتر که برای یک هدف مشخص تلاش میکنند: تیم ...
غمگین؛ اندوهگین: تنت قارون شدهست و جانْت مفلس / یکی شاد و دگر تیمارخواره (ناصرخسرو: ۴۶۱).
۱. غمخوار. ۲. پرستار.
عنوان صاحبمنصبان بالاتر از درجۀ سرهنگی، مترادف جناب یا حضرت. δ از واژههای دساتیری است.
۱. (فقه) عملی عوض وضو یا غسل، بدین شکل که هر دو کف دست را به خاک پاک بزنند و آن را بر پشت دست و صورت بکشند. این عمل را هنگام مریض بودن یا پیدا نکردن آب میتوان انجام داد. ۲. [قدیمی] ...