در بدیع، آن است که شاعر قبل از آوردن قافیه مقصود خود را بیان کرده باشد و بعد برای تمام کردن شعر کلمهای بیاورد که زائد به نظر آید.
فرهنگ فارسی عمید
۱. نر؛ گُشن. ۲. اسب نر.
۱. گُشنی؛ نری. ۲. جماع کردن حیوانات.
۱. وفا کردن به عهد؛ بهسر بردن پیمان دوستی. ۲. حق کسی را تمام دادن.
یقین کردن؛ باور کردن؛ بیگمان دانستن؛ بیگمان شدن.
۱. گروه مردم چادرنشین که همنژاد و هممذهب هستند؛ طایفه؛ قبیله. ۲. عدل زیادی از مردم.
۱. دوست کردن؛ سازواری دادن. ۲. عهدوپیمان. ۳. عهد و شبه اجازه.
۱. چهارپایانی که آنها را برای چریدن در صحرا رها کرده باشند. ۲. رمۀ اسب.
مردی که زنش مرده باشد.
۱. اکنون؛ اینزمان؛ ایندم. ۲. (صفت) اینچنین. ۳. (صفت) اینهمه. ۴. (صفت) یاوه؛ بیهوده.
۱. عدد مجهول میان سه تا ده؛ چند: جهان این است و چونین است تا بود / و همچونین بُوَد اینند یارا (رودکی: ۴۹۱). ۲. سخن مبهم. ۳. سخن از روی شک و ریب.
آراسته؛ پیراسته.