سیما، نما، منظر، صورت، رخ، چهره، رو، رخسار سایر معانی: قیافه، دیم، لچ، ظاهر، جنبه، لقا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
visaged _پسوند: - رخ، - قیافه، - رو، - سیما
قابل توصیه، مقتضی، معقول، مقرون بصلاح، مصلحتامیز سایر معانی: صلاح، مصلحت، عاقلانه، مصلحتی [ریاضیات] قابل قسمت، مقتضی
[یوگا] مرکز روانی که در بالا و پشت سر واقع گردیده - نقطه یا قطره ای که بنیاد تمامی کائنات می باشد - اساس کل هستی
شایسته تامل، شایسته اندیشه، تعبیه کردنی
تدبیر، تعبیه، ابداع، ساختن، اندیشه
انتظار داشتن، در نظر داشتن، روبرو شدن، در ذهن مجسم کردن سایر معانی: (در نظر مجسم کردن) تصور کردن، دیس بین کردن، پیش بینی کردن، انگاشتن، مواجه شدن با
بداههپردازی [موسیقی] 1. خلق موسیقی در هنگام اجرا 2. هرگونه گفتار یا حرکت و بازی خارج از فیلمنامه درهنگام فیلمبرداری ...
واژههای مصوب فرهنگستان
تعبیه، ابتکار، بدیهه گویی، بدیههسازی، حاضر جوابی سایر معانی: فی البداهه گویی (یا نویسی)، بی آمادگویی (یا نویسی)، بداهه گویی (یا نویسی)، بی آمادی، سر هم بندی [سینما] بدیهه سازی ...
خلاف مصلحت
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.