قضاوت، حکم، رای، گفته، فتوی، فتوا، جمله، محکوم کردن، رای دادن سایر معانی: (دادگاه و غیره) حکم، (دستور زبان) جمله، فراز، (حقوق) حکم صادر کردن، مجازات تعیین کردن، قرار محکومیت (یا زندان) صادر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دستور جملهبنیاد [زبانشناسی] دستوری که جمله را بزرگترین واحد بررسی خود فرض میکند
واژههای مصوب فرهنگستان
معنای جمله [زبانشناسی] معنای کلی یک جمله، فارغ از ملاحظات بافتی و کاربردی آن
(آواشناسی) تکیه ی جمله
جملهای سایر معانی: جمله ای [ریاضیات] جمله ای، گزاره ای
[ریاضیات] حساب گزاره ای، حساب گزاره ها، حساب احکام
رجوع شود به: propositional function
نصیحت امیز، اغراق امیز، اندرز امیز سایر معانی: (بیان) موجز، فشرده، کوتاه و پر مغز، پر مغز
درک، ادراک، دریافت، حساسیت جسمانی، زندگی فکری، مبنای حس وحساسیت سایر معانی: آگاهی، سوهشداری، احساس (sentiency هم می گویند)
حساس، درک کننده، دستخوش احساسات سایر معانی: دارای یا وابسته به احساس و آگاهی حسی، سوهشدار، احساسی، با ادراک
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.