اسم مفعول فعل: shrink، چوروک شدن، جمع شدن، منقب شدن، کوچک شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خشکیده، چروکیده، پلاسیده سایر معانی: (به ویژه پوست انسان) چروکیده، پرچین و چروک، ورچلسکیده، خشک و پلاسیده، خشک و پلاسیده his grandfather's wizened hands دستهای خشک و چروکیدهی پدربزرگش wizene ...
چین دار، پرچین، چینخورده [ریاضیات] چین دار