سرگردان بودن، منحرف شدن، اواره بودن سایر معانی: ( بی هدف ) حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن، (با بی خیالی) راه رفتن، یالم یالم رفتن، خرامان رفتن، (معمولا با: off) گمراه شدن، گم شدن، کج راه شدن، ( ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(افسانه ی قرون وسطی ) یهودی سرگردان
نقطۀ سرگردان [ریاضی] فرمولدار
واژههای مصوب فرهنگستان
سفرشیفتگی [گردشگری و جهانگردی] علاقۀ مفرط به دیدار از مکانها یا آشنایی با فرهنگهای جدید و کلا ناشناختهها
عنتر
[زمین شناسی] از اقسام خاکهای لیمون دار
یورغه، یرقه، راهوار بودن، یورغه رفتن سایر معانی: (اسب و غیره) یورغه رفتن، (آهسته) قدم زدن، (آرام آرام) راه رفتن، خوش خوشک راه رفتن، گام آهسته، قدم زنی، خرامیدن، سلانه سلانه رفتن، راهواری، یو ...
چریدن سایر معانی: (در مورد حیوان) شاخ و برگ نرم را خوردن، سرشاخه خوردن، چریدن و گزیدن سرشاخه، جویدن، دستچین کردن، جسته گریخته خواندن، شاخ و برگ نرم درخت و بته (که حیوانات می خورند)، جسته گری ...
هذیانی سایر معانی: دچار هذیان، فلادگوی، هیجان زده، شوریده، پرت گو
سرگردان شدن سایر معانی: پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، ولگردی کردن، پرت شدن، پریشان گفتن
فراری، فرار، مهاجر، پناهنده، فانی، تبعیدی، بی دوام، زود گذر سایر معانی: گذرا، مربوط به موضوعات روز، وابسته به مطالب زود گذر، متغیر، عیار، سرگردان، سیار [زمین شناسی] فرار در مباحث مربوط به بو ...
[کوه نوردی] راه پیمایی