fugitive
معنی
فراری، فرار، مهاجر، پناهنده، فانی، تبعیدی، بی دوام، زود گذر
سایر معانی: گذرا، مربوط به موضوعات روز، وابسته به مطالب زود گذر، متغیر، عیار، سرگردان، سیار
[زمین شناسی] فرار در مباحث مربوط به بوم شناسی، این عنوان برای موجود زنده، خصوصا گونه ای گیاهی که دوام نداشته و به سرعت از بین می رود، بکار برده می شود.
[حقوق] فراری، ناپایدار
سایر معانی: گذرا، مربوط به موضوعات روز، وابسته به مطالب زود گذر، متغیر، عیار، سرگردان، سیار
[زمین شناسی] فرار در مباحث مربوط به بوم شناسی، این عنوان برای موجود زنده، خصوصا گونه ای گیاهی که دوام نداشته و به سرعت از بین می رود، بکار برده می شود.
[حقوق] فراری، ناپایدار
دیکشنری
فراری
اسم
runaway, fugitive, defector, escapee, deserter, refugeeفراری
escape, runaway, fugitive, defector, deserter, defectionفرار
fugitiveپناهنده
refugee, expatriate, emigrant, colonist, emigre, fugitiveمهاجر
صفت
expatriate, fugitiveتبعیدی
ephemeral, flimsy, brittle, fugacious, fugitive, horaryبی دوام
mortal, transient, ephemera, finite, transitory, fugitiveفانی
glancing, transient, momentary, ephemeral, temporary, fugitiveزود گذر
ترجمه آنلاین
فراری
مترادف
avoiding ، brief ، criminal ، elusive ، ephemeral ، errant ، erratic ، escaping ، evading ، evanescent ، fleeting ، flitting ، flying ، fugacious ، hot ، impermanent ، lamster ، momentary ، moving ، on the lam ، passing ، planetary ، running away ، short ، short lived ، temporary ، transitory ، unstable ، volatile ، wandering ، wanted