رأی [علوم سیاسی و روابط بینالملل] بیان رسمی موضع یک فرد یا نماینده به نامزد یا موضوعی خاص با استفاده از ابزارهای رأیدهی
واژههای مصوب فرهنگستان
رأیآور [علوم سیاسی و روابط بینالملل] نامزد یا موضوعی که میتواند در انتخابات موفق به جذب آرای بیشتر شود
(با رای دادن) کسی را از شغل خود برکنار کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیاسیات سبد رأی [علوم سیاسی و روابط بینالملل] ایجاد و حفظ سبد رأی ازطریق تفرقهافکنی
بدون رای، بی رای، بدون رای کافی
انتخاباتزدگی [علوم سیاسی و روابط بینالملل] بیزاری یا خستگی رأیدهندگان از شرکت در انتخابات عمدتا به دلیل انتخابات مکرر ...
(در جرگه ها و مجالس) رای رئیس جلسه هنگامی که آرای طرفین مساوی باشد، رای سرنوشت ساز، رای قاطع، رای رئیس انجمن هنگام برابربودن شماره اراءدوطرف [حقوق] رأی قاطع، رأی رئیس یا سرداور در صورت تساوی ...
اختصاص دادن، وقف کردن، فدا کردن سایر معانی: کنار گذاشتن، وقف (چیزی) کردن، ویژه کردن، صرف کردن [ریاضیات] وقف کردن، تخصیص دادن
فداکار، فدایی، جانسپار سایر معانی: وفادار، صدیق، صادق، پاکباز، جان فشان، از خود گذشته، جانباز، وقف شده، کنارگذارده شده، اختصاصی، علاقمند
فداکاری، صمیمیت، اخلاص
رأی مؤثر [علوم سیاسی و روابط بینالملل] رأیی که بتواند یک نامزد را برندۀ انتخابات کند
[آمار] پیش بینی انتخابات در نظام رای دهی قابل انتقال