اراده، خواست، از روی اراده، مشیت سایر معانی: اختیار، خواهندگی، از روی قصد و رضا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بااراده، بمیل
ثبات عزم، عزم ثابت، استواری، رسو
داوطلب، فدایی، سرباز داوطلب، داوطلب شدن سایر معانی: داوخواه، خواستار، داوخواه شدن، (داوطلبانه) گفتن یا عرضه داشتن، ارزانی داشتن، سرباز داوخواه (در برابر: سربازی که فراخوان شده یا مشمول است)، ...
میل، ارزو، نیت، اراده، قصد، خواهش، خواست، وصیتنامه، مشیت، وصیت، اراده کردن، فعل کمکی'خواهم'، خواستاربودن، میل کردن، وصیت کردن، خواستن سایر معانی: تصمیم، عزم، اشتیاق، علاقه، رغبت، یازش، یازه، ...