احشاء و امعاء، اندرونه، اخال سایر معانی: درونه، امعا و احشا، دل و روده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانه سایر معانی: درونین (در برابر: برونی exterior)، درون کشوری، (واقع در داخل سرزمین نه مرزهای آن) درون سرزمینی، درون مرزی، باطنی، کنه، اندرون، درون سرزمین ...
روده، امعاء، درونی سایر معانی: (معمولا جمع) روده(ها)، رودگان، (معمولا با تداعی منفی) وابسته به درون کشور یا جامعه، معمولا بصورت جمع روده [بهداشت] روده
بصیر، حسی، مستقیما درک کننده، مبنی بر درک یا انتقال مستقیم سایر معانی: وابسته به درون یافت، درون یافتی، شهودی، (شخصی که درون یابی او خوب است) درون یافتگر، درون یاب، اهل شهود، ذاتی [کامپیوتر] ...