مردانه، دارای نیروی مردی، دارای رجولیت سایر معانی: مردوار، مردآسا، مردمانند، نیرومند، مردافکن، پرزور، قوی، قادر به جفتگیری، (از نظر جنسی) پرتوان، دارای کمر قرص، حشری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نیروی مردانه، قوت مردی
موثر، قوی، موکد سایر معانی: نیرومند، پرزور، زورمند، (مجازی) موثر، هنایش گر، کاری، باورانگیز
خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم سایر معانی: (به ویژه مرد) خوش سیما، خوش تیپ، خوش صورت و هیکل، نیک رو، هژیر، (زیبا به خاطر طرح و استحکام ...
(مرد) نرینه رفتار (مردی که رفتارش به طور غلو آمیزی مردانه است و زنها را کوچک می پندارد)، مرد برتر پندار، مرد برتر پندار رجوع شود به:machismo
مرد، جوانمرد، مردانه، مردوار سایر معانی: مرد مانند، بزرگوار، مردآسا
لرزان، مرتعش، پرطراوت و چالاک، به تپش در امده، در حال جنبش، تکریری سایر معانی: نوان، (رنگ) زنده، درخشان، روشن، پر جنب و جوش، زنده، پرجوش و خروش، پرشور، پویان، سرزنده، رجوع شود به: resonant ...