جانشین یاخلیفه، مسیح، پاپ
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خلیفهای، نیابتی، به نیابت قبول کردن، وابسته به خلیفه سایر معانی: وابسته به نیابت یا جانشینی، وکالتی، (انجام شده یا تحمل شده به جای شخص دیگر) بلاگردان، (زیست شناسی - وابسته به عملی که یک اندا ...
جانشینی، نیابت، خودرابجای دیگری گذاشتن
(مرد یا زن) روحانی، کاتوزی، کشیش
کشیش بخش سایر معانی: (کلیسای انگلیکان) کشیش کلیسای محل (rector هم می گویند)
کشیش، روحانی، مجتهد، کشیش بودن، کشیشی کردن سایر معانی: کشیش (به ویژه کشیش کاتولیک و انگلیکان)، کاتوزی، کاهن، موبد، مچتهد [زمین شناسی] کشیش، مچتهد، روحانی، کشیشیکردن
خانه کشیش بخش، درامد کشیش بخش سایر معانی: خانه ی کشیش
تعویض، بدل، عوض، جانشین، جابجا کردن، جانشین کردن، تعویض کردن سایر معانی: معادل، هم ارز، جانشین شدن یا کردن، جای کسی (چیزی) را گرفتن، به جای کسی رفتن، (دستور زبان) واژه ی جانشین (مانند did در ...
کسب اطلاعات یا مهارت یا رفتار با مشاهدۀ عملکرد دیگران، چه بهصورت مستقیم و چه ازطریق رسانهای مانند فیلم [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان