vicarious
معنی
خلیفهای، نیابتی، به نیابت قبول کردن، وابسته به خلیفه
سایر معانی: وابسته به نیابت یا جانشینی، وکالتی، (انجام شده یا تحمل شده به جای شخص دیگر) بلاگردان، (زیست شناسی - وابسته به عملی که یک اندام به جای اندام دیگر و به طور غیر طبیعی انجام می دهد) جایستایی، جانشین
سایر معانی: وابسته به نیابت یا جانشینی، وکالتی، (انجام شده یا تحمل شده به جای شخص دیگر) بلاگردان، (زیست شناسی - وابسته به عملی که یک اندام به جای اندام دیگر و به طور غیر طبیعی انجام می دهد) جایستایی، جانشین
دیکشنری
مجرد
صفت
vicariousنیابتی
vicarious, vicarial, vicegerantخلیفهای
vicariousبه نیابت قبول کردن
vicariousوابسته به خلیفه
ترجمه آنلاین
جانشین
مترادف
by proxy ، commissioned ، delegated ، deputed ، empathetic ، eventual ، imagined ، indirect ، pretended ، secondary ، substituted ، substitutional ، surrogate ، sympathetic