substitute
/ˈsəbstəˌtuːt/

معنی

تعویض، بدل، عوض، جانشین، جابجا کردن، جانشین کردن، تعویض کردن
سایر معانی: معادل، هم ارز، جانشین شدن یا کردن، جای کسی (چیزی) را گرفتن، به جای کسی رفتن، (دستور زبان) واژه ی جانشین (مانند did در این جمله: او داد زد و من هم (داد) زدم she shouted and i did too)، (دستور زبان) واژه ی جانشین (مانند "did" در این جمله: او داد زد و من هم (داد) زدم she shouted and i did too)، تعوی­، تعوی­ کردن
[فوتبال] تعویض
[حقوق] جانشین کردن (شدن)، جایگزین کردن، جانشین، قائم مقام، بدل، علی البدل
[ریاضیات] جانشین، بدل، جانشینی، جابجا کردن، عوض کردن، جانشین کردن، منظور نمودن، برقرار کردن

دیکشنری

جایگزین
اسم
substitute, replacement, exchange, substitution, switch, shiftتعویض
successor, successor, substitute, deputy, surrogate, standbyجانشین
change, exchange, substitute, compensation, shift, quid pro quoعوض
substitute, change, appositionبدل
فعل
substitute, swap, fill inجانشین کردن
replace, change, put, shift, substitute, supplantتعویض کردن
replace, displace, dislocate, translocate, heave, substituteجابجا کردن

ترجمه آنلاین

جایگزین

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.