substitute
معنی
سایر معانی: معادل، هم ارز، جانشین شدن یا کردن، جای کسی (چیزی) را گرفتن، به جای کسی رفتن، (دستور زبان) واژه ی جانشین (مانند did در این جمله: او داد زد و من هم (داد) زدم she shouted and i did too)، (دستور زبان) واژه ی جانشین (مانند "did" در این جمله: او داد زد و من هم (داد) زدم she shouted and i did too)، تعوی، تعوی کردن
[فوتبال] تعویض
[حقوق] جانشین کردن (شدن)، جایگزین کردن، جانشین، قائم مقام، بدل، علی البدل
[ریاضیات] جانشین، بدل، جانشینی، جابجا کردن، عوض کردن، جانشین کردن، منظور نمودن، برقرار کردن