ازردن، پریشان کردن، درد یا کسالتی داشتن سایر معانی: کسالت داشتن، ناخوش بودن (به ویژه دراز مدت)، رنجور کردن یا بودن، سبب درد و رنجوری بودن، در مخمصه افکندن، اشکال ایجاد کردن، به درد آوردن، ما ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ژولیدگی، سرافکندگی، پریشانی، گیجی، اغتشاش، دست پاچگی، درهم و برهمی، اغفال، اشتباهی گرفتن، اسیمگی سایر معانی: سر در گمی، بهت، حیرت، آشفتگی، اختلال (حواس یا اوضاع)، سرگشتگی، بی ترتیبی، به هم ر ...
ژولیدگی، اغتشاش، بی نظمی، درهم و برهمی سایر معانی: نابسامانی، آشفتگی، درهم برهمی، به هم ریختگی، بی سرو سامانی، نابسامان کردن، آشفته کردن، به هم ریختن، (نظم چیزی را) به هم زدن، (جامه) نامرتبی ...
درهم و برهم کردن سایر معانی: (امریکا - عامیانه) مغشوش کردن، به هم زدن، آشفته کردن، مغشوش کردن، مختل کردن
خنثی کردن، ایجاد اشکال کردن، دچار مانع کردن، ناراحت کردن سایر معانی: (نقشه ی کسی را) به هم زدن، مختل کردن، ناکام کردن، ناراحت و نگران کردن، پکر کردن، خیط و پیت کردن، کنف کردن، شرمنده کردن، ( ...
سختی، رنج، ناراحتی، زحمت، ناراحت کردن سایر معانی: دردسر، مایه ی ناراحتی، نگرانی
زحمت دادن، ناراحت کردن سایر معانی: آژمند کردن
پریشان کردن، بر هم زدن، مضطرب ساختن سایر معانی: (آرامش کسی را) به هم زدن، آشفته کردن، هراساندن، بور کردن
ناخشنود، ناراضی، ناخرسند، ناخوشنود
جابجا کردن، از جا دررفتن سایر معانی: (استخوان و مفصل) جا به جا شدن، در رفتن، در جای عوضی قرار دادن، جا به جا کردن، تغییر مکان دادن، بی خانمان کردن، از جادررفتن استخوان
ترس، جبن، بی میلی، وحشت زدگی، ترسانیدن، بی جرات کردن سایر معانی: پروا، بیم، بیمناکی، ترس و نومیدی، واهمه، نگرانی، (دچار آمیزه ای از ترس و نومیدی کردن) نگران کردن، بیمناک کردن، دلسرد کردن، دل ...
نفاق افکن، درهم گسیخته سایر معانی: مختل کننده، به هم زننده، مخل، مزاحم