بی اساس، بی ماخذ سایر معانی: شهر بازل (در کشور سوئیس)، بی پایه، بی جا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غیر قانونی، غیر مجاز، حرام، غیر مشروع، نا مشروع سایر معانی: غیرقانونی، نامشروع، غیرمجاز، حرام [کامپیوتر] غیر مجاز [حقوق] غیر قانونی، خلاف قانون، نامشروع
فاحش، مفرط، بی اندازه، غیر معتدل سایر معانی: افراط آمیز، زیاده، بیش از حد، پی فراخ، نامرتب، نامنظم، تنظیم نشده، مغشوش، نابسامان
بی اجازه، غیرمجاز [حقوق] فضولی، بی اجازه، غیر مجاز [ریاضیات] غیر مجاز
نا درست، نامساعد، نا هموار، غیر منصفانه، غیر عادلانه، بی انصاف سایر معانی: ناروا، نادرستانه، نامساعد درموردباد