inordinate
معنی
فاحش، مفرط، بی اندازه، غیر معتدل
سایر معانی: افراط آمیز، زیاده، بیش از حد، پی فراخ، نامرتب، نامنظم، تنظیم نشده، مغشوش، نابسامان
سایر معانی: افراط آمیز، زیاده، بیش از حد، پی فراخ، نامرتب، نامنظم، تنظیم نشده، مغشوش، نابسامان
دیکشنری
غلط
صفت
excessive, extreme, inordinate, redundant, exceeding, exorbitantمفرط
immeasurable, immense, inordinate, infinite, indefiniteبی اندازه
inordinateغیر معتدل
egregious, tremendous, inordinate, exorbitantفاحش
ترجمه آنلاین
نامرتب
مترادف
disproportionate ، dizzying ، exorbitant ، extortionate ، extreme ، gratuitous ، immoderate ، intemperate ، irrational ، outrageous ، overindulgent ، overmuch ، preposterous ، supererogatory ، superfluous ، surplus ، too much ، towering ، uncalled for ، unconscionable ، uncurbed ، undue ، unmeasurable ، unreasonable ، unrestrained ، untempered ، unwarranted ، wanton ، wasteful