محجوب، دارای عدم اتکاء بنفس سایر معانی: فاقد اعتماد به نفس، ناخوداستوار، کم رو، سربه زیر، خجالتی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محجویانه، باشرم، با آزرم، از روی فروتنی، با افتادگی، با تواضع
بطور تیره، بطور مبهم یا پیچیده، بطور مشکوک یانامعلوم، بطورپنهان
ساده، افتاده، بی تکلف، بی ادعا، بی تصنع سایر معانی: نامغرور، فروتن، متواضع