[حقوق] قانون متحد الشکل
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیامرسانی جامع [مهندسی مخابرات] توانایی دستیابی به انواع پیام صوتی، کوتهپیام، دورنگار و پیامنگار ازطریق افزارههای مستقل نظیر تلفن همراه و رایانۀ همراه و رایانۀ شخصی ک ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] حدود تعریف نشده، حد، جمله
متحد، پیوسته، منسوب سایر معانی: هم پیمان، هم عهد، مربوط، یکپارچه، متفق، آوسته، خویش، هم خانواده، از یک خانواده، وابسته، (با a بزرگ) وابسته به متفقین یا متحدان (به ویژه امریکا و انگلیس) ...
درست، تمام، سراسر، بی عیب، دست نخورده، یکتیع سایر معانی: کامل، مطلق، محض، سراپا، آزگار، گشت، سرتاسر، همه، قاطبه، همگی، یکپارچه، یک تکه، یکی، تک، ناب، یکدست، خالص، بی غش، دربست، یک سر، سالم، ...
متحد سایر معانی: معمارى : جامع روانشناسى : یکپارچه [برق و الکترونیک] مجتمع [برق و الکترونیک] مدار مجتمع
سامانۀ فراهمآورندۀ پیامرسانی جامع|||متـ . پیامرسانی جامع 3 [مهندسی مخابرات]
نظریهای که براساس آن نیروهای قوی و ضعیف و الکترومغناطیسی جلوههایی از یک برهمکنش هستند [فیزیک]