صحیح، خیلی خوب، بسیار خوب، حتمی، فرخنده، بی عیب، موثق سایر معانی: 1- تمام شده، خاتمه یافته، 2- همه جا، سرتاسر، رضایت بخش، بسنده، کافی، پذیرفتنی، بی آسیب، سالم، مصون، (در صحبت) آری، نسبتا خوب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وسط، جمله مشترک، اجناس مختلف از درجه متوسط، وسط، متوسط، میان سایر معانی: میانه، عادی، معمولی، نسبتا، تااندازه ای، به حد متوسط، نامرغوب، درجه دو، بی تعریف، (گوشت خوک) میان شانه ها و کپل، گوشت ...
نمونه ای
قابل قبول، قابل عبور، گذرپذیر، عبور کردنی سایر معانی: (شاگرد یا ورقه ی امتحانی و غیره) قابل قبول، متوسط، (مسکوک و غیره) رایج، قابل گذاشتن در جریان، (لایحه و غیره) قابل تصویب
prototypic وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
میانه، رضایتبخش، خرسند کننده سایر معانی: بسنده، کافی، قانع کننده، خشنودگر [بهداشت] کافی [ریاضیات] رضایتبخش
بی حادثه، بدون رویداد مهم سایر معانی: عاری از رویدادهای مهم، عادی، یکنواخت، بی رویداد