middling
معنی
وسط، جمله مشترک، اجناس مختلف از درجه متوسط، وسط، متوسط، میان
سایر معانی: میانه، عادی، معمولی، نسبتا، تااندازه ای، به حد متوسط، نامرغوب، درجه دو، بی تعریف، (گوشت خوک) میان شانه ها و کپل، گوشت کمر، گوشت دنده، (جمع) کالای جنس متوسط یا نامرغوب (به ویژه فرآورده ی نفتی و گوشتی)، (جمع) بلغور (که با کاه می آمیزند و به دام می دهند)، میان حال، بینابین، بصورت جمع اجناس مختلف ازدرجه متوسط
[نساجی] نوع متوسط پنبه
[ریاضیات] میانی
سایر معانی: میانه، عادی، معمولی، نسبتا، تااندازه ای، به حد متوسط، نامرغوب، درجه دو، بی تعریف، (گوشت خوک) میان شانه ها و کپل، گوشت کمر، گوشت دنده، (جمع) کالای جنس متوسط یا نامرغوب (به ویژه فرآورده ی نفتی و گوشتی)، (جمع) بلغور (که با کاه می آمیزند و به دام می دهند)، میان حال، بینابین، بصورت جمع اجناس مختلف ازدرجه متوسط
[نساجی] نوع متوسط پنبه
[ریاضیات] میانی
دیکشنری
متوسط
اسم
middling, navel, howeوسط
middlingجمله مشترک
middlingاجناس مختلف از درجه متوسط
قید
middlingمیان
صفت
average, middle, medium, intermediate, mean, middlingمتوسط
middle, middling, mediocre, midmost, second-class, second-rateوسط
ترجمه آنلاین
میانه
مترادف
all right ، average ، common ، conventional ، decent ، fair ، fairish ، good ، indifferent ، intermediate ، mean ، mediocre ، medium ، moderate ، modest ، okay ، ordinary ، passable ، run of the mill ، so so ، tolerable ، traditional ، unexceptional ، unremarkable